(کتاب کهکشان نیستی) درباره زندگی پر برکت آیت الله سید علی قاضی طباطبائی، نوشتهی محمدهادی اصفهانی است که اولین بار در سال 1399 منتشر شد. نویسنده کوشش کرده تا زندگی آیت الله سید علی قاضی طباطبائی را به بهترین نحو ممکن به تصویر کشد.
کتاب کهکشان نیستی، رمانی است که به شکلی کاملا جذاب و گیرا به زندگی و دستاوردهای (آیت الله سید علی قاضی طباطبائی) پرداخته و تاثیرگذاری این عالم برجسته شیعی در عرصههای مختلف را نشان داده است .آغاز کتاب کهکشان نیستی با سفر آیت الله سید علی قاضی طباطبائی به نجف آغاز شده و تا آخر عمر وی ادامه مییابد.
کتاب “کهکشان نیستی” شامل 75 بخش است که هر یک از این بخشها با یک آیه از قرآن آغاز شده است. این کتاب سعی کرده تا با حفظ مستندات، اتفاقات واقعی رخ داده در زندگی آیت الله قاضی طباطبائی را به شکلی دقیق به تصویر کشد تا خوانندگان با زندگی و دستاوردهای ایشان به خوبی آشنا شوند.
در پایان کتاب، بخشهایی دربارهی سفارشها، دستورات و منابع و مستندات آمده است تا خواننده شخصیت ایشان را بهتر و با عمق بیشتری درک کند.کتاب کهکشان نیستی برای افرادی است که به رمانهای بیوگرافی علاقه دارند و یا در پی شناخت بهتر بزرگان شیعی هستند بسیار مناسب است.
درباره نویسنده کتاب کهکشان نیستی
کهکشان نیستی اولین اثر محمدهادی اصفهانی بوده و نتیجهی سالها پژوهش و تحقیق درباره زندگی و سیر و سلوک آیت الله سید علی قاضی طباطبائی است. محمدهادی اصفهانی در نگارش کتاب “کهکشان نیستی” تلاش کرده تا از آیات
قرآن برای افزایش اثربخشی و تأثیرگذاری مفاهیم استفاده کند. هنچنین در کتاب برخی اصطلاحات تخصصی و عرفانی نیز به کار رفته است که برخی از آنها به صورت کامل برای مخاطب توضیح داده شده است.
بخشی از کتاب کهکشان
آدم مگر چه می خواهد؟ نانی و آبی و جایی برای خواب! اما گویا آدم ها معنای زندگی را نفهمیده بودند. نان بیشتر، آب بیشتر و جای بیشتر. آدم هایی که هر روز از کنار حرم میگذشتند. هرکدام برای خود دنیایی ساخته بودند و در آن زندگی میکردند. چقدر عالمشان حقیر بود. وقتی به من می رسیدند، دست ته جیبشان میکردند و دنبال خرده فلس هایشان میگشتند؛ تازه اگر به این نتیجه میرسیدند که به گدایی آس و پاس چیزی ببخشند.
آن وقت ها معنای زندگی برایم فقط در نگاه به ردپای دیگران و چشم داشتن به دست آنها خلاصه میشد. وقتی آدمها میآمدند. آسمان برای من رنگارنگ بود و وقتی نبودند. حتی اگر خورشید در بلندای خود قرار میداشت، همه جا تاریک به نظر می آمد.
ابتدای محلة مشراق، منتهی به ورودی باب شیخ طوسی، جای بساط من بود؛ زیرانداز پاره ای و لباسی کهنه. بامتکایی رنگ و رورفته که کمک میکرد تا همان جا بساطم را پهن کنم و بخورم و بخوابم.
نقد و بررسیها0
هنوز بررسیای ثبت نشده است.