کتاب گنجینه پنهان مجموعهای از حکایتها، داستانها و لطیفههای کوتاه است که توسط قاسم ملکی گردآوری شده است. و توسط انتشارات نشر بین الملل به چاپ رسیده است.
کتاب از موضوعات مختلفی از جمله اخلاق، دین، سیاست، اجتماع و… سخن میگوید و با زبانی ساده و طنزآمیز، مفاهیم عمیقی را به مخاطبان خود منتقل میکند. این کتاب برای عموم
علاقهمندان به ادبیات طنز، به ویژه جوانان و نوجوانان، مفید و آموزنده است.
این کتاب مجموعهای از حکایتها، داستانها و لطیفههای کوتاه است که توسط قاسم ملکی، نویسنده و طنزپرداز ایرانی، گردآوری شده است. ملکی در این کتاب به موضوعات مختلفی از جمله اخلاق، دین، سیاست، اجتماع و… پرداخته است و با زبانی ساده و طنزآمیز، مفاهیم عمیقی را به مخاطبان خود منتقل میکند.
کتاب گنجینه پنهان از جمله آثار پرفروش و محبوب قاسم ملکی است و تاکنون به چاپهای متعددی رسیده است. این کتاب برای عموم علاقهمندان به ادبیات طنز، به ویژه جوانان و نوجوانان، مفید و آموزنده است.
برخی از موضوعات کتاب:
- اهمیت اخلاق و تربیت
- جایگاه دین در زندگی
- نقد سیاست و اجتماع
- طنز و خنده در زندگی
بخشی از کتاب:
حکایت:
روزی مردی نزد حکیمی رفت و گفت: “ای حکیم! من از زندگی خسته شدهام. همهچیز برایم تکراری شده است. نمیدانم چه کار کنم.”
حکیم به او گفت: “برو به بازار و یک کیسه تخممرغ بخر. سپس، هر روز صبح یک تخممرغ بخور و یک تخممرغ را در باغچه بکار.”
مرد این کار را کرد. بعد از چند روز، به باغچه رفت و دید که تخممرغی که کاشته بود، تبدیل به یک پرنده شده است. پرنده به او گفت: “ای مرد! تو همیشه از زندگی خسته شدهای. اما من هر روز یک چیز جدید یاد میگیرم. من از پرواز کردن، از خوردن غذا، از دیدن دنیای جدید، و از زندگی کردن لذت میبرم.”
مرد از سخن پرنده، درس گرفت و زندگیاش را تغییر داد. او دیگر از زندگی خسته نشد و همیشه چیزهای جدید یاد میگرفت.
داستان:
روزی روزگاری، در یک دهکده کوچک، مردی فقیر زندگی میکرد. این مرد یک گاو داشت که تنها مایهی روزی او بود. یک روز، گاو مرد گم شد. مرد فقیر بسیار ناراحت شد و به همه جا دنبال گاو خود گشت.
بالاخره، مرد گاو خود را در مزرعهی یک مرد ثروتمند پیدا کرد. مرد فقیر به مرد ثروتمند گفت: “این گاو مال من است. لطفاً آن را به من برگردانید.”
مرد ثروتمند گفت: “این گاو مال من است. من آن را پیدا کردهام.”
مرد فقیر و مرد ثروتمند شروع به دعوا کردند. آنها به نزد قاضی رفتند تا قاضی حکم کند که گاو مال کیست.
قاضی از مرد فقیر و مرد ثروتمند پرسید: “آیا شما هر کدام مدرکی دارید که ثابت کند این گاو مال شماست؟”
مرد فقیر گفت: “من مدرکی ندارم، اما من هر روز صبح گاو را به چرا میبردم و هر شب آن را به خانه برمیگرداندم. گاو من را میشناسد و من را میشناسد.”
مرد ثروتمند گفت: “من هم مدرکی ندارم، اما من این گاو را در مزرعهی خود پیدا کردهام. گاو مال من است.”
قاضی فکر کرد و گفت: “من یک راه حل دارم. شما هر کدام یک روز گاو را به خانه ببرید. اگر گاو به خانهی شما برگشت، پس گاو مال شماست. اما اگر گاو به خانهی من برگشت، پس گاو مال من است.”
مرد فقیر و مرد ثروتمند با این پیشنهاد موافقت کردند. روز بعد، مرد فقیر گاو را به خانه برد. گاو در خانهی مرد فقیر ماند و به خانهی مرد ثروتمند برنگشت.
نقد و بررسیها0
هنوز بررسیای ثبت نشده است.