روز چهارشنبه ۱۹ مهر، جلسه نقد و بررسی کتاب کتانیهای کوکام در حوزه هنری قم با حضور نویسنده؛ فاطمه جدیدی و منتقد؛ مهدی کفاش برگزار گردید.
در این نشست مجری کارشناس؛ رویا حسینی با این سوال به استقبال میهمانان رفت:
اولین سؤالی که تقریباً از همه نویسندهها میپرسم این است که ایدهی اولیهی داستان شما از کجا شکل گرفت؟!
در حقیقت ایده اولیه این داستان از تمرینهای کلاسی زده شد. در این کلاسها که آقای اشتری استاد بنده بودند تاکید داشتند که در چند سوژه و برای سنین مختلف در ژانرهای مختلف
طرح داشته باشیم تا مشخص شود برای چه مخاطبی طرح بهتری آماده میشود.
طرح اولیهی من یک طرح نپخته و مختصر بود و کمکم با تحقیقها و بررسی بیشتر این طرح تکمیل شد،
زمانی که طرح، تقریباً شکل خودش را پیدا کرد، نوشتن را شروع کردم.
چرا نوجوان؟
در کل حوزه نوجوان برای من جذاب است. من قبلاً هم با نوجوانان کار کرده بودم، البته در زمینههای دیگر، این ردهی سنی برای من همیشه جذاب و دوستداشتنی بود و احساس میکردم که میتوانم
در این حوزه پیشرفت کنم. حال اینکه بتوانم موفق باشم یا نباشم مسئلهی دیگری است و من در این زمینه ادعایی ندارم. البته علاقهمندم که در این زمینه به صورت متمرکز کار کنم.
چرا شما رمان اول خودتان را با موضوع دفاع مقدس انتخاب کردید و چه دغدغهای داشتید؟!
زاویهی دید من این است که دفاع مقدس برای یک برههی تاریخی خاص نیست و ما همواره در حال دفاع هستیم و نیاز هست که بچهها و نوجوانان ما دربارهی جنگ و اتفاقهای آن اگاهی داشته
باشند. کار دفاع مقدس، کار بسیار مشکلی است؛ زیرا باید تلاش کنی که از یک سری کلیشهها دور باشی و درضمن، داستان را طوری بنویسی که برای نوجوان جذاب باشد. به طور مثال مسئلهای که
داخل کتاب بهعنوان تجزیهطلبی و پانعربیسم بیان شد هنوز هم مسئله هست و جذابیت دارد.
داستان شما فقط ماجرا و قصه نبود، من در کتاب شما دنبال مضمون بودم و مضمونی که به چشم میخورد، بحث پانعربیسم بود؟
بحث پانعربیسم برای کار نوجوان سنگین بود و من سعی داشتم که کار حالت کلیشهای و شعاری پیدا نکند، به همین علت، نوشتن این کتاب برای من کمی سخت شده بود. در این کتاب میخوانیم با
اینکه عماد عرب بود، چطور به مهران کمک میکند تا او به روستایش برسد؛ البته این را هم بگویم که عماد و مهران هر دو ایرانی بودند و عماد از عربزبانان ایرانی بود. امیدوارم داستان طوری نباشد که
خواننده احساس کند نویسنده انسانی است که فقط شعار میدهد.
شما در داستانتان به کدام شخصیت علاقهمند هستید؟
به مریم. البته در داستان، آنطور که باید به شخصیت مریم پرداخته نشد. مریم شخصیتی است که در عین سکوت کارهایش را پیش میبرد و اهدافش را دنبال میکند.
بعد هم به شخصیت عماد علاقه دارم.
آیا رمان بعدی را دربارهی نوجوان مینویسید؟! اگر نه، بازهم دربارهی نوجوان رمان مینویسید؟ لطفاً چالشهای نوشتن رمان نوجوان را بفرمایید.
نوشتن رمان نوجوان چالشهای زیاد دارد، لابهلای اینکه شما باید سرعت داشته باشید، باید شخصیت هم خلق کنید و دغدغه و دنیای نوجوان را بسازید.
نوجوانان الان، هم دنیای خاص خودشان و هم منطق خاص خودشان را دارند.
اگر ایدهی خوبی داشته باشم، دوست دارم که در ردهی سنی نوجوان دوباره کار کنم؛ اما بیشک کار بعدی من در حوزهی تاریخ هست. البته نوشتن رمان نوجوان به بازخوردی که از این رمان میگیرم
بستگی دارد.
در ادامه مهدی کفاش درباره این کتاب گفت:
این کتاب را دوست داشتم. این کتاب، کتابی قابل تامل و محترم است. به نظر من، مضمون اصلی و محور اصلی کتاب، وفاداری است؛ وفاداری به وطن، وفاداری به دوست، وفاداری به خانواده و حتی
گاهی در نقطهی مقابلش خیانت به برادر. درآوردن این مفهوم، آن هم برای مخاطب نوجوان کار دشواری است.
نکتهی غریبی که در این کتاب وجود دارد این است که جنگ، نوجوانان ما را بالغ کرد. معنای جنگ، نهتنها تفنگ در دست گرفتن بود، بلکه بلوغی بود که در رابطهی عماد و مریم وجود داشت.
این کتاب جزءِ معدود مواردی است که داستانِ شخصیت نیست و داستان، دربارهی وضعیت است، دربارهی موقعیت زمانی و مکانی چند روز ابتدای جنگ، آن هم زمانی که جنگ هنوز بهطور رسمی آغاز
نشده بود. وقتی با داستان وضعیت روبهرو هستیم، چیزی که میتواند داستان را سرپا نگه دارد، ریتم و ضربآهنگ است. ریتم یعنی اینکه مضمون بتواند جایجای داستان تکرار شود و معنای
ضربآهنگ این است که هرچه سرعت این تکرارها بیشتر میشود، سرعت روایت داستان هم بالا میرود؛ طوریکه در فصلهای پایانی داستان، این سرعت بسیار بالا است. زمانی که ریتم داستان در
حال افتادن است، نویسنده ماجرای تازهای را آغاز میکند.
من به شخصیت مادر علاقه داشتم؛ بهخصوص رابطه و وابستگی بین مادر و پدر که پنهانی نبود و این مسئله، داستان را به جنس داستانهای الان نزدیک میکند.
یکی دیگر از نکات مثبت کتاب این است که به یکی از انواع پیرنگهای داستان کلاسیک وفادار است، در حقیقت یک داستان، داستان فرار است؛ البته با یک تبصره که ما بتمن قضیه را نداریم. این کتاب،
کتابآرایی خوبی دارد، برای مثال دیالوگهایی که بر محور لهجه و گویش نوشته شده، پر رنگ شدهاند و خواندن را راحت میکنند. اما روی جلد کتاب مفهومی است و همین مسئله باعث شده است که از
کار نوجوان دور شود.
آیا میشود این داستان را اقلیمی حساب کرد یا نه؟!
پاسخ این سؤال به این معناست که کتاب، فرهنگ و زادبوم منطقهای را که داستان در آنجا میگذرد به مخاطب بشناساند، خیر، با این تعریف ما چنین چیزی داخل کتاب نداریم، فقط دربارهی خرماچینی
مطالبی آمده است؛ البته به نظر من در این کتاب، شناساندن اقلیم به خواننده کارکردی ندارد؛ زیرا نویسنده به وضعیت توجه دارد.
متأسفانه دوست ندارم از کتابی تعریف کنم؛ اما گویش و لحن را برای من که ساکنِ جای دیگر این کشور هستم خوانا و مفهوم کرده است.
اگر بخواهم پیشنهادی بدهم این است که کانون برای این کار فیلم بسازد. نگرانی من این است که نویسنده نتواند از این کتاب بگذرد و جاهطلبی خوب بودن این کتاب را با خودش نگه دارد؛ بنابراین
توصیهام این است که اصلاً دربارهی بزرگسال ننویسید؛ چون تسلط پیدا کردن به جهان نوجوان سخت است، درحالیکه شما بلد هستید و بر این دنیا تسلط دارید. این کار قابلیت ترجمه را دارد.
در پایان حاضرین این کتاب را با امضا نویسنده تهیه کردند.
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.